پس از
عملیات ثامن الائمه (ع)، سرهنگ علی صیاد شیرازی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب شد. انتخاب وی که در زمان بنی صدر به جرم همکاری با سپاه، مغضوب واقع شده بود، در کنار فرمانده جدید سپاه (محسن رضایی)، نزدیکی بیشتر دو سازمان ارتش و سپاه را موجب شد و این امکان به وجود آمد که فرماندهان سپاه و ارتش، طرح
عملیاتی جدید موسوم به کربلا را طراحی کنند.
عملیات طریق القدس که با هدف آزادسازی بستان و رسیدن به مرز در چزابه، در جبهه جنوبی و منطقه
عملیاتی بستان از تاریخ ۱۳۶۰/۹/۸ آغاز و تا ۱۳۶۰/۹/۱۳ ادامه یافت، اولین مرحله از این طرح محسوب می شود.
ویژگی اصلی
عملیات طریق القدس، گذشتن از زمین های رملی غیرقابل عبور در شمال منطقه
عملیاتی بود که سبب غافل گیری دشمن شد.
با موفقیت در محور شمالی، موقعیت نیروهای عراقی مستقر در محور جنوبی نیز متزلزل شد و
عملیات این محور هم به پیروزی رسید. در این
عملیات کلیه اهداف تأمین شد. شهر بستان و تنگه مهم چزابه آزاد شد.
همچنین تصرف چزابه سبب شد که اتصال قوای دشمن در غرب کرخه و غرب کارون گسسته شود. بدین ترتیب توان ارتش عراق در جنوب تجزیه شد و زمینه مناسب برای پیروزی
عملیات فتح المبین پدید آمد.
روایت محمدرضا محمد زاده؛ رزمنده واحد ادوات تیپ ۲۵ کربلا از وقایع شب اول نبرد
نیروهای پیاده دشمن روی خاکریز اول و نیروهای زرهی آن ها، روی خاکریز دوم مستقر بودند و برادران بسیجی در تاریکی شب به این ها برخورد می کنند.
ما تعدادی از نیروها را برای پاک سازی سنگرها فرستادیم تا سنگرهای خاکریز اول را پاک سازی کنند. این نیروها بچه های گردان برادر جاسم نادری که چندی بعد در
عملیات تنگه چزابه به شهادت رسید بودند.
این بچه ها از سوی دهلاویه به طرف سابله حرکت کردند. خودم هم روی خاکریز آمدم و به برادر محمدپور گفتم، تعدادی از برادران را هم ببرد که ایشان بعد از پنج دقیقه مجروح شد و چند مجروح دیگر هم با ایشان بودند و گفتند که افراد دشمن با نارنجک دستی به شدت مقاومت می کند.
بلافاصله برادر علیرضا مخبر زاده؛ مسئول یکی از دسته ها را با تعدادی از بچه ها به جلو فرستادم. ایشان پیش تاخت و در دل سنگرهای دشمن شروع به پاک سازی کرد.
در این لحظه بازهم از گردان کرمان کمک خواستم. آن ها به روی خاکریز آمدند و من آن ها را به سمت چپ که تیربار دشمن قرار گرفته بود و جسورانه مقاومت می کرد، فرستادم تا آن را خفه کنند.
بچه ها، دو سه مرتبه رفتند و چون هر بار با مشکلی برخورد می کردند، برمی گشتند. دیگر هوا داشت روشن می شد و اگر صبح فرامی رسید دیگر کسی توان از کار انداختن تیربار را نداشت.
در نهایت خودم جلو افتادم و چند تن از برادران هم همراهی کردند. بعد همراه ۴، ۵ نفر از بچه های بسیار ورزیده سپاه به فرماندهی نادر یزدانیان به طرف سنگر تیربار رفتیم و سنگر با آرپی جی منهدم شد و افراد آن نیز به هلاکت رسیدند و به این ترتیب سنگر دشمن تسخیر شد.
در همان لحظات، دسته جعفرزاده از نیروهای ما، به محاصره دشمن افتادند و نمی دانستند که ما در چه محوری مستقر هستیم. سرانجام با شلیک چند تیر رسام علامت دادیم، اما خبری نبود.
ساعتی بعد، برادر جعفر زاده که در محاصره تانک های دشمن بود، گفت ۱۸ اسیر از نیروهای دشمن گرفته و در سنگر جمع کرده ایم.
بچه ها دو تا سه تانک دشمن را منهدم کردند. نزدیک صبح، ستوان جعفر زاده به ما ملحق شد. بچه ها از شوق دیدن همرزمان خود اشک می ریختند.
سروصورت این ها کاملاً خاکی و خونی بود. آن ها را در بغل گرفته و به داخل سنگر بردیم. از این گروه ۲۲ نفره، تنها برادرمان حمید شمخانی شهید شد و بقیه، سالم به ما پیوستند.